بعضی از جواهرات فقط برای زینت ساخته نمیشوند، برای ایستادن ساخته میشوند.
فرمهایی که انگار خودشون جان دارند؛ نه صرفاً چیزی که روی بدن قرار بگیرد، بلکه حجمی که وقتی از بدن جدا هم میشود، همچنان معنا دارد. این همان چیزیست که از آن با عنوان «جواهرات فیگوراتیو» یاد میشود؛ جایی که طراحی از دنیای تزئین فاصله میگیرد و به قلمرو مجسمهسازی نزدیک میشود.
در این آثار، بدن فقط محلی برای نمایش نیست، بخشی از اثر است. هر فرم، طوری ساخته میشود که با حرکت بدن معنا پیدا کند — مثل مجسمهای زنده که با پوست، عضله و حرکت همراه میشود. شاید برای همین است که طراحان این نوع آثار بیشتر از اینکه دربارهی زیور حرف بزنند، از فرم، فضا و ارتباط اثر با بدن صحبت میکنند.
جواهرات فیگوراتیو معمولاً از بدن، طبیعت یا احساسات انسانی الهام میگیرند، اما به جای بازنمایی مستقیم، سراغ برداشت آزاد و شاعرانه از آن میروند.
یک خم کوچک از انگشت، فرم استخوان، یا حتی ردِ تنفس میتواند نقطهی شروع یک طرح باشد. در نهایت، نتیجه چیزی است بین جواهر و مجسمه؛ شیئی که هم میشود آن را پوشید و هم میشود تنها نگاهش کرد.
طراح در چنین کاری بیشتر شبیه مجسمهساز است تا زرگر. او به جای تمرکز بر زینت، با حجم و وزن و تعادل سر و کار دارد.
فلز در دستانش مثل خاک یا سنگ رفتار میکند، با چکش فرم میگیرد، با حرارت نرم میشود و با لمس کامل میشود. هر خم و برش در این جواهرها معنا دارد، چون بخشی از ساختار و حضور اثر است، نه تزئین روی آن.
گاهی این جواهرها حتی بدون بدن هم کاملاند. وقتی روی میز قرار میگیرند، مثل مجسمهای کوچکاند؛ حجمهایی که در سکوت، حضور دارند.
اما وقتی پوشیده میشوند، دوباره جان میگیرند. انگار بدن و فلز با هم یک پیکر واحد میسازند. همین نقطهی تلاقی میان شیء و بدن، جایی است که هنر و زندگی به هم میرسند.
جواهرات فیگوراتیو از نظر بصری گاهی خاماند، گاهی نرم و براق، اما در هر حالتی زندهاند.
زیبایی در آنها از درخشش نمیآید، از حس حضور میآید. از اینکه فرم بتواند با بدن گفتوگو کند و تبدیل شود به بخشی از او.
در آرتورک، ما به همین نسبت میان مجسمه و بدن فکر میکنیم؛
به جواهرهایی که نه فقط زینتاند، بلکه تکهای از حجم و حرکت انساناند.
قطعاتی که با بدن کامل میشوند و بیبدن هم بهخودی خود معنا دارند — مجسمههایی کوچک که قرار است با تو زندگی کنند.
.